پل

سردرد دیگ ندارم ظاهرا کرونام تموم شده
امروز از اون روزایی که اصلا دلم نمیخاد از رختخواب بیام بیرون
دحترم گشنه اش بود و هی پتو رو از روم میکشید ومیگفت پاشو..
مجبور بودم
مادرها همیشه مجبورن کارهایی بر خلاف میلشون انجام بدن
هیچی دیگ الانم در حال پختن ناهارم با بی میلی روزمو پیش میبرم تا ببینم تهش چی میشه حتی موهامو هم شونه نزدم دلم نمیخاد احساس میکنم خالی از هر خواستنی هستم
خالی از حرفی کلامی‌گفتاری عشقی احساسی محبتی
و برعکس سراسر وجودم تنفر گرفته از موقعی ک بیدار شدم تمام صحبتها و رفتارهای ناراحت کننده اطرافیان از بچگی تا الان از جلو چشام هی رد میشن و کینه‌هاشون رو تو دلم تازه میکنن بیشتر از همه از خودم متنفرم
فکر میکنید چمه